سقوط ساسانيان

سرزمين پارسيان

فرهنگ و گذشته آريایی

به نام پروردگار

هرمز چهارم در ۵79م به سلطنت رسید اگر چه پادشاهی عادل بود ولی فاقد سیاست و منش و بینش پدر بود و موجب زوال کشور گردید. وی با اشراف و موبدان با خشونت رفتار کرد و دشمنان فراوانی برای خود تراشید.

در سال ۵89 سردار نامدار “بهرام چوبین” از خاندان مهران را به طرز موهونی خلع کرد، بهرام سرپیچی نمود و ارتش را به طرف تیسفون حرکت داد. درباریان و روحانیان نیز که از هرمز دل خوشی نداشتند او را به قتل رساندند و پسرش خسرو دوم (خسرو پرویز) را به سلطنت رساندند.

بهرام چوبین مصمم شد که به تیسفون برود و خسرو را برکنار و سلطنت را به پارتیان بازگرداند. خسرو به امپراتور روم پناهنده و در ازای پس دادن بعضی از شهرها، از آنان یاری گرفت. در مدت سلطنت بهرام کشور دو پاره شد وزمینه ساز شورش­های بعدی و اضمحلال کشور شد.

در سال ۵90 امپراتور روم خسرو را با سپاهی یاری کرد و بهرام شکست خورد و خسرو بر تخت نشست.

بهرام به نواحی شرقی پناه می­برد.
ازدواج خسرو با دختری مسیحی بنام شیرین سبب نارضایتی موبدان از وی گردید.

و در عین حال بهرام چوبین که فردی لایق و مورد علاقه مردم بود، به یاری رومیان، دشمنان دیرینه کشور، خلع گردید و موجب نارضایتی مردم شد.

خسرو برای جلوگیری از شورش، کسانی  را که در قتل پدر دست داشتند کشت.

بسطام، دایی خسرو نیز که در گرفتاری هرمز دست داشت سر به شورش نهاد و در ری اعلام استقلال کرد و ده سال به نام خود سکه زد. این امر نشان دهنده ضعف شدید ساسانیان بود چون در طی 3۶۶ سال گذشته کسی بجز ساسانیان جرات و توانایی ضرب سکه بنام خود حتی در نقاط دورافتاده را نداشت.

خسرو برای کسب اعتبار از دست رفته به متصرفات روم حمله برد. در سال ۶٠۴م سرداران او به نام  “شاهین” و “شهروراز” شکست­هایی پی در پی به رومیان وارد آوردند. ارمنستان، آناتولی و آسیای صغیر و حتی بخش آسیایی بیزانس پایتخت امپراتوری روم شرقی تصرف شد و امپراتوری روم شرقی تا مرز نابودی پیش رفت.

سوریه، فلسطین، لبنان و بیت المقدس تصرف گردید و صلیب مسیح را به تیسفون فرستاد که سبب سوگ و ماتم در روم شد. سپس  مصر و لیبی درسال ۶٢١م، که از زمان هخامنشیان از ایران جدا شده بود به دست ایرانیان افتاد .

در این میان، در روم مرد با کفایتی به نام هراکلیوس(۶10-۶۴1م) زمام امور را به دست گرفت و پس از اصلاحات مهمی درامور نظامی کشور، با همدستی خزرها و حمایت مالی کلیسا و استفاده از احساسات  دینی مردم در قبال صلیب مسیح، به ایران حمله نمود. در این حمله، (سال ۶٢۳م) ایالات از دست رفته را باز پس گرفت و دستگرد محل اقامت خسرو و نیز شهرهای آذربایجان را غارت کرد. به تلافی ربودن صلیب مسیح، آذر گشنسپ را ویران و تاراج نمود. بدینسان نخستین جنگ صلیبی روی داد.

این شکستهای پی در پی و نیز شکست ننگین سپاهیان خسرو در ذوقار از قبایل عرب، بنیه نظامی و اقتصادی کشور را به تحلیل برد و ایران از فرد شایسته ای که بتواند زمام عبور را به دست گیرد محروم ماند .

خسرو پرویز ظرف مدت کوتاهی از مقام فاتح جهان به پادشاهی منفور تبدیل شد. سرانجام، به سال ۶28م بزرگان ایران بر خسرو شوریدند و او را به زندان انداختند و به دستیاری پسرش شیرویه، او را کشتند. شیرویه تمام افراد خاندان ساسانی را که ممکن بود وارث تاج و تخت شوند کشت.

در سال ۶۳٠م اردشیر سوم فرزند خردسال شیرویه بر تخت نشست سپس شهروراز به یاری روم تیسفون را اشغال کرد و خود را شاهنشاه نامید و به تلافی  قتل خسرو پرویز، افرادی را که در قتل وی دست داشتند را کشت و پس از چند ماه خود بوسیله درباریان کشته شد.

پس از او، پوراندخت یکی از دختران خسرو به تخت می­نشیند و در طی 2 سال سعی در تحکیم قدرت شاهنشاهی می­کند و مالیات­ها را کاهش می­دهد.

سپس یکی از سرداران، آذرمیدخت را جایگزین وی می­کند.

و در نهایت در فاصله ۴ سال ایران 10 شاهنشاه را به خود دید و در هر نقطه کشور فردی خود را شاه می­نامید.

اما فروپاشی ایران نیز بدون زمینه نبود. دلیل‏های زیادی را می‏توان برشمرد از جمله:

  دلیل نظامی:

 هم چنین در این جنگ طولانی شمار زیادی از ارتش حرفه‏ای و پیشرفته‏ی ایران، از جمله سوار نظام شکوهمند ”اسواران“ کشته شدند و دفاع ایران بسیار ضعیف شده بود. حتا هراکلس وارد ایران شد و کاخ دستگرد خسرو پرویز را تسخیر کرد.
یکی دیگر از اشتباه‏های بزرگ نظامی خسرو پرویز برچیدن دولت لخمیان بود. دولت عربی لخمیان که از زمان شاپور دوم متحد ایران شده بود به مانند دیوار و ضربه‏گیری برای تهاجم عرب‏های بادیه و دیگر کشورهای خارجی عمل می‏کرد. اما خسرو پرویز با برچیدن آنان راه نفوذ را باز گذاشت.


 دلیل سیاسی:

 پس از جنگ‏های ٢٠ ساله‏ی آشفتگی فراوانی در دربار ساسانیان به وجود آمده بود. بازار دسیسه داغ بود. خسرو کشته شد. دخترش پوران دخت بر تخت نشست و تلاش کرد که اوضاع را بهبود دهد. اما اوضاع خرابتر از این حرفها بود. شاهان یکی پس از دیگری بر اثر توطئه‏های درباری می‏آمدند و می‏رفتند. تا این که نوبت به یزدگرد سوم رسید که در استخر پارس (نزدیک پارسه یا تخت جمشید و مرکز اولیه‏ی ساسانیان) بود و بی‏تجربه و بی خبر از اوضاع ممکلت بود. ایران-اسپهبد رستم فرخزاد به او پیشنهاد کرد که با عرب‏ها صلح کند زیرا به عنوان فرمانده‏ی نظامی میان‏رودان (بین النهرین) از اوضاع کشور و سپاه بیشتر از یزدگرد خبر داشت اما یزدگرد اصرار بر جنگ و شکست عرب‏ها داشت.


 دلیل اقتصادی:

 در زمان خسرو پرویز خشکسالی‏های زیادی شد. از سوی دیگر خسرو پرویز حدود ٢٠ سال با بیزانس پیوسته در جنگ بود و روحیه‏ی مردم ضعیف شده بود. البته این جنگ‏ها در ابتدا بسیار موفقیت آمیز بود و ایران موفق شد تمامی خاور میانه را زیر فرمان خود آورده حتا مصر را نیز ضمیمه کند و مرزهای کشور را به بزرگترین حد از زمان هخامنشیان برساند.
اما این جنگ‏ها هزینه‏های فراوانی برای مملکت تراشید و به علت خشکسالی مردم توان پرداخت مالیات نداشتند. در شرایط مشابهی در زمان بهرام دوم، نه تنها مالیات بخشیده شد، بلکه شاه از خزانه به مردم پول و غله‏ی رایگان نیز داد. اما در زمان خسرو پرویز چنین خبری نبود.


 دلیل دینی:

در این میان نباید دلیل‏های دینی را فراموش کرد. موبدان و مغان زرتشتی چندان قدرت گرفته بود که می‏توانستند شاه را نیز برکنار کنند. از سوی دیگر آنقدر به دین ساده و عملی زرتشتی آداب و رسوم دست و پا گیر و خرافاتی اضافه کرده بودند (ن.ک. ایران در زمان ساسانیان. نوشته‏ی آرتور کریستن‏سن و ترجمه‏ی شادروان رشید یاسمی) با ظهور مانی و مزدک مردم نشان دادند که از دین زرتشتی ساسانی خسته شده‏اند. (بسیاری از این آداب دین زرتشتی بعدها به دست موبدانی که مسلمان شدند در اسلام بازسازی شد).

 و بالاخره آن که باز بر خلاف تصور رایج، ایرانیان یک شبه همگی مسلمان نشدند. بلکه بسیار مقاومت کردند و حتا تا زمان عباسیان بسیاری از ایرانیان زرتشتی ماندند. مثلا بایزید بسطامی عارف بزرگ خراسانی سده‏ی چهارم از پدری زرتشتی به دنیا آمد.

هم چنین پس از سقوط ساسانیان ایرانیان همواره در پی تجدید شکوه گذشته بودند. از سامانیان در خراسان (تاجیکستان امروزی) گرفته تا زیاریان در طبرستان (مازندران) و اصفهان. مثلا از وشمگیر زیاری نقل است که گفته بود: می‏خواهم بیخ عرب را از این خاک برکنم و آیین شاهان ساسانی و شکوه ایران را زنده کنم.


حال به تک تک عوامل فوق در ذیل به طور کامل تر خواهیم پرداخت

سقوط امپراتوری

در سال ۶۳۲م یزدگرد در استخر، کانون کهن قدرت ساسانیان تاجگذاری کرد.

در سال ۶۳۴م: اعراب وارد میانرودان می­شوند و در نبرد پل، شکست می­خورند.

در سال ۶۳۶م: اعراب بسوی روم حرکت می­کنند و سوریه و اردن را در جنگ یرموک متصرف می­شوند.

در سال ۶۳۶م: نبرد قادسیه و سقوط تیسفون

در سال ۶۴٢م: نبرد نهاوند و سقوط خوزستان، ماد، آذربایجان، ارمنستان، ری

در سال ۶۵۰م: سقوط اصفهان و پارس

در سال ۶۵۱م: کشته شدن یزدگرد در مرو

در سال ۶۵٨م تا ۶۶۳م: پیروز پسر یزدگرد با کمک هند در سیستان، قلمرویی بنام ناحیه فرماندهی ایران ایجاد کرد.

در سال ۶۷۵م: با پیشروی وسیع اعراب، پیروز مجبور به فرار به پایتخت چین شد.

در سال ۶۷۹: نرسه در تبعید بر تخت سلطنت نشست. خاندان ساسانی منزلت سلطنت خود را در چین حفظ کردند و فرماندهان نظامی سلسله تانگ شدند همراه با دیگر ایرانیان کلونی و آتشکده­هایی در تون­هوانگ، وووی، چانگ­آن و لویانگ ساختند.

در سال 7۱۰: آخرین بار خسرو پسر بهرام با کمک ترکان اعراب را شکست دادند و سعی در بازپس گیری کشور کرد ولی کاری از پیش نبرد.

دلایل نظامی سقوط امپراتوری

ـ در دوران خسرو پرویز، لشگرکشی بی مورد به روم و تلافی روم موجب شد ارتش هر دو امپراتوری مضمحل و هر دو در لبه نابودی قرار گیرند.

 ـ ضعف دو ارتش چنان بود که در یک سال اعراب هر دو امپراتوری را به راحتی شکست می­دهند و مناطق وسیعی را تصرف می­کنند.

 ـ نزدیکی تیسفون به اعراب و سقوط شهر و از دست دادن درفش کاویان، کشور را به حالت بهت فرو برد.

 ـ تقسیم ارتش به چهارقسمت موجب شد با سقوط هر ناحیه، قلب ایران بر روی اعراب باز شود.

 ـ سواره نظام سنگین اسلحه ایران در طی 700 سال جنگ با روم، برای مقابله با لژیون رومی تکامل پیدا کرده بود که در برخورد با سواره نظام سبک اعراب از کار می­افتد.

 ـ اقوام بدوی و بیابانگرد در طول تاریخ هرگاه در دسته­های بزرگ و متحد درآمدند خسارت فراوانی به تمدن­ها می­زدند. اینان با چپاولگری به زندگی ادامه می­دادند و چون عموما شهر و کشوری نداشتند بی محابا حملات برق آسایی می­نمودند و و چون دائما در حرکت بودند و مکان مشخصی نداشتند با عقب نشینی سریع به نقاطی نامشخص عملا غیر قابل شکست ویا به سختی قابل شکست بودند.

در اینجا باید اشاره نمود ، با توجه به اینکه ایران محل تلاقی سه قاره است همواره مورد بیشترین تهاجم بوده است:

 ـ سکا­ها دولت ماد را آزار می­دادند، و کورش بزرگ در جنگ با آنان کشته شد.

 ـ در دوران بعد از اسلام همواره ایران مورد تهاجم اقوام زرد بوده مانند غزها یا فاجعه مغول و بعد از آن ازبک­ها که تا اواخر دوران قاجار ادامه داشت.

 ـ در زمان ساسانیان ایران تحت فشار دائمی اقوام بدوی بود، برای دفع این آفات دیوار دربند در شمال، دیوار گرگان در شمال شرق و دیوار “ور تازیکان” در جنوبغرب ساخته شد.

دو اشتباه اجتناب ناپذیر ساسانیان در این مورد، سقوط ایشان را تسهیل نمود:

 ـ از میان برداشتن هپتالیان توسط خسرو انوشیروان به کمک اقوام زرد.

بعد از این پیروزی بر روی سکه­ها ضرب شد “ایران بی بیم کرد” در صورتی که برعکس موجب فجایع آینده شد و در نهایت بصورت تهاجم مغول بروز می­کند. حتی درهمان اواخر ساسانی بخش­های شرقی کشور عملا تحت تسلط اقوام زرد در آمد.

 ـ انقراض حکومت حیره توسط خسروپرویز.

زیرا دولت حیره به منزله سد محکمی بین ایران و عربستان به شمار می­رفت و این حکومت تابع و خراجگزار دولت ایران بود .

 

دلایل سیاسی سقوط امپراتوری

 ـ تقسیم کشور به چهارقسمت و تحت نظر چهار فرمانده باعث شد که بعد از مرگ انوشیروان به تدریج هر سپهبدی قلمرو خویش را به منزله ملک شخصی تصور کرده و خود را از ملوک الطوایف قدیم شمرده و با ضعف روزافزون جانشینان انوشیروان این تصور قدرت بیشتری گرفت.

 ـ اعلام استقلال و ضرب سکه توسط بسطام، دایی خسرو پرویز ضربه سنگینی به وجهه ساسانیان وارد کرد و عملا نواحی شمال شرق مانند بخش­هایی از پارت، آریانا، سغد، خوارزم به صورت نواحی خودمختار در آمدند.

 ـ بر تخت آمدن 10 شاه در طول چهار سال، ضعف سلسله و رقابت شدید درباریان را نشان می­دهد که کشور را از لحاظ سیاسی فلج کرد.

 ـ دولت مرکزی قدرت کنترل کشور را از دست داد و هرج و مرج شدید برای کسب قدرت در هر نقطه ایجاد شد.

 ـ دهقانان که از زمان اصلاحات انوشیروان قدرت گرفته بودند نوعی ملوک الطوایفی بوجود آوردند.

 ـ کشتار مزدکیان و سپس قتل­های زمان خسروپرویز و شیرویه آینده کشور را نابود کرد و درگیری­های بعدی، کشور را از وجود افراد نخبه و قدرتمند خالی می­نماید.

 ـ تاجگذاری یزدگرد در استخر، کانون کهن قدرت ساسانیان، اقدام نمادین بود، به علاوه استخر هنوز به ساسانیان وفادار بود. با این حال یزدگرد نتوانست کشور را منسجم سازد و با حمله اعراب سلطنت به صورت سیار درآمد و یزدگرد ناچار بود از ایالتی به ایالت دیگر برود و تقاضای وفاداری و حمایت کند. ولی  تلاش وی برای حفظ امپراتوری به نتیجه نرسید.

 ـ افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله می­کردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند و سلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند.

 

دلایل اقتصادی و اجتماعی سقوط امپراتوری

ـ شکست در جنگ با هپتالیان و پرداخت خراج سنگین به آنان، بروز قحطی و طاعون در زمان قباد و جنگ­های زمان خسرو انوشیروان مشکلات اقتصادی و اجتماعی بسیاری را برای کشور به وجود آورد.

ـ اخذ مالیات­های بالا و بیرحمانه در دوران خسروپرویز و جنگی بیهوده با روم و تلافی آنان، خزانه کشور را خالی کرد. علاوه بر این رومیان در سر راه خود، مناطق آذربایجان و میانرودان را غارت و تخریب نمودند.

ـ ناحیه قفقاز توسط خزرها چپاول شد.

ـ طغیان کم سابقه رودخانه های دجله و فرات در سال ۶27م و در نتیجه شکستن سدها و بندها باعث ویرانی زمینهای کشاورزی گردید.

ـ طاعون در سال ۶28م شیوع یافت و هزاران نفر از افراد کشور را هلاک ساخت.

عوامل ذیل موجب فقر و پریشانی مردم گردید و ضربه بزرگی به اقتصاد و جمعیت زد.

 ـ اشراف و موبدان در انتخاب شاهان نقش اصلی را ایفا میکردند و شاهان پس تایید موبدان موبد می­توانستند بر تخت بنشینند. بنابراین جلوی هرگونه حرکت اصلاحی مردمی (حتی اگر شاه هم پشتیبان بود) در اثر توطئه و بدخواهی درباریان که منافعشان با قدرت حاکمه گره خورده بود، گرفته می­شد.

 ـ ایجاد بدعت­ها و سختگیری­های مذهبی.

 ـ خلع بهرام چوبین توسط نیروی نظامی روم ضربه سنگینی بر ایدئولوژی ایرانی وارد کرد.

 ـ عدم کفایت دولت در حفظ رعایای خود و مقدس­ترین آتشکده در قبال رومیان.

 ـ سرکوب شدید مانویان و مزدکیان.

 ـ فقر و پریشانی مردم در برابر زندگی مفره خسروپرویز.

مجموع این عوامل موجب نارضایتی مردم از ساسانیان بود به ­گونه ای که از یزدگرد حمایت نشد و در نهایت همه این عوامل دست به دست هم دادند تا اعراب، امپراتوری ایران را پس از 1۴00 سال از پای در آورند.

با این حال هنر و فرهنگ و سیستم اداری ـ حکومتی و حتی شوکت ساسانیان فراموش نشد و ادامه پیدا کرد؛ به گونه­ای که هریک از حکومت­های بعدی که بر ایران فرمان راندند خود را از تبار ساسانیان معرفی می­کنند.

 

در تحليلي كلي، بايد علت اساسي سقوط ساسانيان را در ساختار قدرت اين نظام جستجو كرد. اين ساختار، علاوه بر آنكه قادر نبود در تنظيم رابطة ميان نهادهاي صاحب نفوذ تعادلي پايدار پديد آورد، حتي نتوانست با تغيير و انجام اصلاحات، تعادل خود را حفظ نمايد. در حقيقت در حالي كه اصلاحات و تغييرات براي خنثي سازي آرام و به دور از خشونت طراحي و اجرا مي‌شد، اما از آنجا كه با اصلاحات انوشيروان اركان نظام ساساني هماهنگي و همسازي جديدي از خود نشان نداد، كشمكش همچنان ادامه يافت و تعادلي جديد جايگزين نظم قبلي نشد و در چنين محيط نامطمئني، هم پادشاه و هم اشراف و شاهزادگان، هر لحظه از توطئه‌هاي يكديگر در هراس بودند. از سوي ديگر، تشكيل نيروي نظامي وابسته به دربار كه براي حل بحرانهاي داخلي و خارجي طراحي و سازماندهي شده بود، به مشكلي بزرگ تبديل شد و به همراه سياست ديني آنان، موجبات تخريب همه جانبة ساختار سياسي ساسانيان را فراهم كرد. در حالي كه چه بسا اگر اعراب مسلمان نيامده بودند، دولت ساساني مي‌توانست با يك تحول دروني مدتي ديگر به حيات خود ادامه دهد؛ اما هرگز نبايد نقش اعراب را در سقوط ساسانيان آن گونه كه برخي پنداشته‌اند ناچيز شمرد.



نگار شده در برچسب:سقوط ساسانيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |